« در اینجا چهار زندان است/ به هر زندان دو چندان نقب/ در هر نقب چندین حجره / در هر حجره چندین مرد در زنجیر» (احمد شاملو)

در هنگامه زیستن در اعماق سیاهی ها ، هنگامی که قدرت با کفی در دهان نه تنها منع ات می کند از هرگونه ارتزاق و سامان دادن غم نان بلکه خطی می کشد دورات تا سرتاسر وجودات و با چشم های از حدقه درآمده ، می پایدات که مبادا پا از خط فراتر نهی. هنگامی که هر کوتوله دست در دست قدرت و هماغوش با قدرت بر سر نرخ فروش ات چانه می زند تا طرحی دراندازد که پرونده ای قطورتر گردآورده و نابودی ات را به نظاره بنشیند. هنگامی که به هرجا پا می نهی تفعن ناشی از رسوخ کثافت کوتوله ای به مشام می رسد که نه تنها راه می بندد بلکه به قصد کینه پرونده می سازد تا سرسپردگی اش را به قدرت تام و تمام به رخ کشد، هنگامی که هر کوتوله داعیه دار اصلاح از آخور ضد اصلاح نشخوار می کند تا ذات بود و نبود را به نمایش گذارد و باب امید را گِل بگیرد، هنگامی که آنکه با تو می خندد و جام به جام می زند دست در دست حسادت و کینه ، در آنسو خیانت پیشه می کند و هم صدا با کوتوله ای سرود فتح قدیمی را زمزمه می کند، هنگامی که آنکه در برابرات حرف ارادات می زند در دل به زیر کشیدن ات را حتی از این سکوی بی مقدار بودن آرزو می کند. هنگامی که آنکه که سنگ صبورات است و مایه بودات جلای وطن می کند و دل به طوفان هرچه باداباد می سپارد و تو میمانی خانه ای خالی و یم مشت حرف های در دل مانده که گویی سنگی است که سنگین ات می کند که زودتر غرق شوی در این سیاهی ها . هنگامی که آنکه دل بسته اش بودی و پایه هستی ات دل به خاک می سپارد بی آنکه بگوید بی دلداری پدر چه کنی در این هنگام.....

شاید به تقدیر و شاید به طبیعت ، نمی دانم به هر چه شاید، اشتیاقی بزرگ سر باز می کند و دیداری مهیا می شود با آنکه اشتیاق دیدارش سال هاست که در دل مانده است. فرهیخته ای که جوبیار علمی به همت او در این وانفسای سیطره کوتوله ها جاری ست. با اولین جمله دست ات می بندد و تمامی گوش می شوی تا دل بسپاری به حرف های مگوی تا دلگرمی ، تا احساس آرامش، تا پایداری و بردوام بودن، تا امید به تغییر در فردای فروپاشی

  وقتی می بینی تمامی رنج هایت در برابر رنج هایش ، کوچک و حقیر است . وقتی می بینی با تمامی ناملایمات و سختی ها هنوز ایستاده است. وقتی می بینی که هنوز واژه ها را پاس می دارد و قلم را حرمت می نهد. وقتی از عمق شناخت و درک علمی اش با این همه رنج ، شگفت زده می شوی. وقتی از عدم پشیمانی اش از ایستادگی اش آگاه می شود. وقتی معیاری می شود در سنجش با خودات و آنانی که ادعا  فرهیختگی دارند. وقتی به هیچ بودن کوتوله ها در برابر چنین عظمتی پی می بری که قیاسی مع الغارق است. وقتی که بر دوام  آنچه می اندیشی ، آنچه بیان می کنی و راهی که می روی تاکید می کند و استواری ات را در میان این همه سیاهی ها خواهان است

در این هنگامه است که دل قوی می داری ، سر بر می افرازی ، بگذار تمامی رنج ها و ناملایمت ها و سختی ها افزون شود بگذار هماغوشی کوتوله ها و قدرت همچنان بردوام باشد چرا که در همیشه به یک پاشنه نچرخیده است. بگذار منع ات کنند از تمامی آنچه که شایسته اش بوده ای  ولی نداشته ای و از داشتن اش منع شده ای.  باکی نیست چرا که بر این شیوه دوامی نیست دریچه فروپاشی و تغییر خیلی وقت است گشوده شده و تعفن کوتوله ها زودوده خواهد شد و  رایحه خوش شایستگی به مشام خواهد رسید.