وقتی که سربه زیر هستی برای رام بودن یا حداقل شکل دادن این تصور در دیگران که رام شده ای و مزمزه می کنی طعم تلخ سرسپردگی و خم می شوی که تمام تو ـ بایدها را یکجا بر پشت ات نهند تا مطیع جلوه کنی  و با خود می اندیشی که آیا آن قدر توان داری که زیر این بار سنگین تو ـ باید ها ، له نشوی؟ بماند که این تصور احمقانه را باور داری یا نداری؟ که « بار کج به منزل نمی رسد». چه فایده که تمامی گذشته به گستره تاریخ این وادعی نشان از رسیدن بار کج به سر منزل مقصود دارد و این توهم آرمانی توست که چنین متصور است که « بار کج به منزل نمی رسد»، بی آنکه بداند نه تنها تمامی بارهای کج به منزل رسیده است بلکه ذهنیت نرسیدن هم امری محال است در این وادی که هر چه ناراست تر باشد این بار ، به مقصد رسیدن اش باور پذیر تر است.