امر روزمره و روزمرگی

هانری لوفور
ترجمه‌‌ی سمانه مرادیانی
لینک به منبع



درآمد مترجم: به لحاظ کم‌بود منابع فارسی‌زبان از لوفور و نیز اهمیت وی به‌عنوان یک جامعه‌شناس مارکسیست اثرگذار در اندیشه‌ی غربی که در حیطه‌های شهری هم‌چون زیست شهری، کنش متقابل انسان و کالا در شهر، کنش متقابل انسان و شهر در شهر، دیالکتیک چهارتایی مکان و زمان، امر روزمره، زندگی روزمره و روزمرگی نظریه‌های فراوانی داشته است این مقاله اهمیت فراوانی در تبیین تدقیقی ترم‌ها و مفاهیمی لوفوری دارد. ضمنن، در این ترجمه the everyday را معادل با «امر روزمره»، everyday life را معادل با «زندگی روزمره»، و everydayness را معادل با «روزمرگی» گرفته‌ام.
ادامه نوشته

زاد روز احمد شاملو (21 آذر)

جهان را که آفريد


«ــ جهان را که آفريد؟»
 

 

«ــ جهان را؟
من
آفريدم!
به جز آن که چون من‌اش انگشتان ِ معجزه‌گر باشد
که را توان ِ آفرينش ِ اين هست؟
 

 

جهان را
من آفريدم.»
 

 

«ــ جهان را
چه‌گونه آفريدی؟»
 

 

«ــ چه‌گونه؟
به لطف ِ کودکانه‌ی اعجاز!
 
به جز آن که رويتي چو من‌اش باشد
 
 
  (تعادل ِ ظريف ِ يکي ناممکن
 
در ذُروه‌ی امکان)
 
که را طاقت ِ پاسخ گفتن ِ اين هست؟
 

 

به کرشمه دست برآورده
جهان را
به اُلگوی خويش
بريدم.»
 

 


 

 

مرا اما محرابي نيست،
 
که پرستش ِ من
 
 
  همه
 
 
  «برخورداربودن» است.
 
مرا بر محرابي کتابي نيست،
 
که زبان ِ من
 
 
  همه
 
 
  «امکان ِ سرودن» است.
 
مرا بر آسمان و زمين
 
 
  قرار
 
 
  نيست
 
چرا که مرا
 
 
  مَنيّتي در کار نيست:
 
نه من‌ام من.
به زبان ِ تو سخن مي‌گويم
و در تو مي‌گذرم.
 

 

فرصتي تپنده‌ام در فاصله‌ی ميلاد و مرگ
تا معجزه را
 
امکان ِ عشوه
 
 
  بردوام مانَد.
 

تصور انسان از خودش همان تصور او از خداست

نویسنده: لودویک فوئرباخ
برگردان: مهران فروتن

لینک به منبع

توضیح: در سه بخش گذشته به مطالعه‌ی فصل «هستی کلّی انسان» پرداختیم. اینک پاره‌ی اول «ذات کلّی مذهب» را می‌خوانیم.

آن‌چه تا این‌جای کار در باب رابطه‌ی کلی میان انسان با ابژه‌اش، و میان انسان و ابژه‌‌های محسوس، برشمردیم، به طور خاص در مورد رابطه‌ی انسان با ابژه‌ی مذهبی نیز صدق می‌کند.

آگاهیِ ابژه نظر به رابطه‌اش با ابژه‌های حواس، می‌تواند از خودآگاهی متمایز گردد؛ اما در مورد ابژه‌ی مذهبی، آگاهی و خودآگاهی به‌طور مستقیم بر یک‌دیگر منطبق می‌شوند. یک ابژه‌ی محسوس جدا از انسان حضور دارد، اما ابژه‌ی مذهبی در درونِ خود اوست ـ یعنی خودش یک ابژه‌ی درونی و خودی است، یعنی فی‌الواقع نزدیک‌ترین ابژه‌ است و از این‌رو ابژه‌ای است که هم‌چون خودآگاهی و وجدان کم‌تر و کم‌تر او را رها می‌کند.

ادامه نوشته

آنارشيسم و نهضت ضد جهاني سازي -2

نويسنده: باربارا اپستين
در سال هاي پاياني دهة 70، مبارزاني كه تحت تاثير ديدگاه هاي آنارشيستي، صلح طلبي، نهضت طرفداري از حقوق زنان و نهضت طرفدار محيط زيست قرار گرفته بودند نهضتي را بر عليه انرژي هسته اي آغاز كردند و اميدوار بودند كه در ادامه آن بتواند در جهت پرداختن به ديگر مسائل مفيد واقع شود و در نهايت تبديل به نهضت براي انقلاب غير خشونت آميزگردد. اين مبارزه شيوة ممتازي از سياست را خلق كردند كه در آن از مفهوم گروه هاي وابسته مربوط به تاريخ آنارشيسم اسپانيا، تاكتيك نافرماني مدني گسترده مربوط به نهضت حقوق مدني در آمريكا و جريان تصميم گيري بر مبناي اتفاق آراء كه مربوط به حزب دوستان بود سود جستند.

نهضت عمل مستقيم غير خشونت آميز، مبارزاتي را عليه انرژي و تسحيلات هسته اي هدايت كرد. آنارشيستي كه اين نهضت را تحت نفوذ داشت مستلزم جامعه اي آزادي خواه بود كه از گروه هاي خود مختار و كوچك تشكيل مي شد. تعهداتي كه در اين نهضت نسبت به اعمال خشونت آميز و تصميم گيري بر اساس اتفاق آراء وجود داشت بدان دليل بود كه نهضت را در مقابل مسائلي كه دامنگير نهضت هاي ضد جنگ اواخر دهة 60 شده بود محافظت كند. اعتراضات بزرگ و نماديني كه در بخشهاي مختلف كشور برگزار شد كه در بسيج عقايد عمومي بر عليه صنعت هسته اي در مرحله بعد نقش مهمي ايفا كرد و به علاوه گروه كوچكي از مبارزان نيز در نافرماني مدني غير خشونت آميز به كسب تجربه پرداختند.

تظاهرات عمومي نافرماني مدني مشخصه بارز اين نهضت گشت و عدم خروج از اين تاكتيك به صورت يك الزام در آمد. در هر مبارزه مرحله اي به وجود مي آمد كه در آن ميزان اعتراضات نافرماني عمومي وضعيت ثابتي به خود مي گرفت چرا كه حداكثر افراد مرتبط با اين موضوع دستگير شده بودند. در اين مرحله اين حقيقت آشكار مي گشت كه اين اعتراضات به تنهايي قادر نيست صنعت انرژي هسته اي يا مسابقه تسليحاتي را مورد تهاجم قرار دهد. مشكلات نهضت عمل مستقيم غير خشونت آميز به واسطه پيروي سرسختانه اش از تصميم گري بر مبناي اتفاق آراء تشديد گشت. افول صنعت هسته اي در سال هاي پاياني دهة 70 و كاهش مسابقه تسليحاتي در سال هاي مياني دهة 80 به اين مبارزات پايان داد.

ادامه نوشته

آنارشیسم چپ چگونه کار می‌کند؟

برایان کاپلان
ترجمه: مجید رويین پرویزی

بخش اول

لینک به منبع

در این باره که چه چیز باید جایگزین شرایط موجود شود هم پیشنهادهای مختلفی ارائه شده است. ممکن است بنگاه‌های موجود به همین شکل حفظ شوند و فقط مالکیت شان به کارگرها واگذار شود که پس از آن با کنترل دموکراتیک کارگران اداره بشوند. این آنارشیسم سندیکایی است: اقتصاد دارای بنگاه‌های متعدد باشد، اما هرکدام از بنگاه‌ها در مالکیت کارگران شان بمانند و توسط آنها نیز اداره شوند. آنگاه شاید بنگاه‌ها به انجام معامله با یکدیگر برای تامین مواد مورد نیاز روی بیاورند؛ یا اینکه همانند گذشته دستمزدهای پولی بپردازند و کالاهایشان را به مصرف‌کنندگان بفروشند. روشن نیست که سندیکالیست‌ها چطور دغدغه‌ مساوات طلبی شان درباره نیازمندان را حل‌و‌فصل می‌کنند یا چطور تولید کالاهایی را که هیچ سودی ندارند، توجیه می‌کنند. شاید فرض شده است که سندیکاها با احساس مسوولیت اجتماعی خود به اعانه‌دهی روی می‌آورند؛ برخی دیگر نیز گفته‌اند که هرکدام از بنگاه‌ها نمایندگانی برای حضور دریک سازمان فرابنگاهی انتخاب می‌کنند که آنها به اجرای وظایف مورد نیاز بپردازند.

باید اشاره کنم که تام وتزل (Tom Wetzel) تصویر ارائه شده توسط من از آنارشیسم سندیکایی را قبول ندارد. استدلال او این است که شمار بسیار اندکی از آنارشیست‌های سندیکالیست تابه حال اینطور پنداشته‌اند که تنها مالکیت بنگاه‌ها به کارگران واگذار بشود بی آنکه مشخصه‌های اصلی اقتصاد بازار تغییر کند. او می‌گوید، هدف غالبا استقرار یک ساختار دموکراتیک فراگیر بوده، تا تعدادی خرده دموکراسی مستقل بنگاه محور. آنطور که خودش می‌گوید: «آنارشیسم سندیکایی مدافع گسترش جنبش توده‌ای کارگران بر پایه گونه‌ای دموکراسی مستقیم است که به مانند ابزاری برای سازماندهی مجدد جامعه به منظور استیفای تسلط جمعی کارگران بر فرآیند تولید عمل کند. به این ترتیب با گسترش وسعت طبقه از سلطه و استثمار طبقه تولید‌کننده جلوگیری می‌شود. کارگران مادامی که به شکل گروه‌های منفرد و رقیب در یک اقتصاد بازاری عمل کنند نمی‌توانند تسلط جمعی بر نظام تولید اجتماعی داشته باشند، لازمه خودگردانی وجود ساختارهای دموکراتیک در تولید اجتماعی و به طورکلی روابط حوزه عمومی است. بنابراین خودگردانی کارگران تنها به معنای خودگردانی در بنگاه‌های منفرد نیست، بلکه به کل نظام تولید اجتماعی برمی گردد. این نیازمند مجموعه‌های «ریشه روینده» (Grassroots) است، مثل انجمن‌ها یا میثاق‌های کارگری که از طریق آنها سیاست‌های هماهنگ شده برای جامعه به شکلی دموکراتیک بیرون بیاید. این رویه پیشنهاد جایگزینی است برای رابطه «دولت- ملت سنتی.» طبق این تفسیر از آنارشیسم سندیکایی، اصناف انقلابی، به جای آنکه گزینه‌ای برای سازمان اجتماعی تحت آنارشیسم باشند، مسیر دستیابی به جامعه آنارشیست اند. بسیاری توجه خواهند کرد که هیچ چیز آنارشیستی درباره این پیشنهاد وجود ندارد؛ به واقع جدا از اسامی و عناوین، این خیلی ساده همان سوسیالیسم دولتی پیشین است. باکونین احتمالا این ایده‌ها را به عنوان سوسیالیسم تمامیت خواه مارکسیستی تحت لوایی تازه به مسخره می‌گرفت و پیش بینی می‌کرد که انقلابیون این آنارشیسم خود به زودی تبدیل به حکام مستبد تازه می‌شوند. با این‌حال احتمالا حق با وتزل است که بسیاری یا حتی اکثریت آنارشیست‌های سندیکالیست نظامی را که او تشریح کرده، ارج می‌گذاشته‌اند. علاوه براین او می‌افزاید که: «اگر خوب به مفهوم دولت به شکل اغلب مجردی که در علوم اجتماعی دارد دقت کنید، مثلا آن‌طور که در تعریف وبر آمده، آن وقت می‌توان گفت که پیشنهاد آنارشوسندیکالیست‌ها نه حذف دولت که نوعی دموکراتیک سازی رادیکال بوده است. این چیزی نیست که خود آنارشیست‌ها درباره‌اش حرف بزنند، اما می‌توان به شکلی متقاعد‌کننده استدلال کرد که برآمد منطقی گفتمان بخش عمده‌ای از جریان آنارشیسم چپ همین است.»
البته بحث ایدئولوژی آنارشیست‌های اسپانیایی (به لحاظ تاریخی بزرگترین جریان آنارشیست اروپا) که رونالد فریزر به آن پرداخته، ادعای وتزل را قویا تحلیل می‌برد. دو جریان بزرگ تفکر وجود دارد که هردو خواستار حذف دولت به معنای عام وبری آن بوده‌اند و به کنترل محل کار توسط کارگران باور داشته‌اند. فریزر پس از شرح تمایز گرایشات شهری و روستایی ایدئولوژیست‌های اسپانیایی توضیح می‌دهد:
«هر دو گرایش در این اندیشه مشترک بودند که طبقه کارگر کنترل کارخانه‌ها را در دست بگیرد و آنها را به طور جمعی اداره کند، بی آنکه چیز دیگری در این میان تغییر یابد... چنین انگار ساده‌ای درباره تداوم احوال به این مفهوم آنارشوسندیکالیستی مربوط می‌شود که انقلاب را نه به عنوان تخریب و جایگزینی نظم بورژوازی، که به عنوان جابجایی آن می‌بیند. تملک کارخانه‌ها و کارگاه‌ها، هرقدر هم که با خشونت همراه باشد، گام نخستین انقلابیون برای ایجاد نظم نوین نبود بلکه هدف نهایی شان بود. این دیدگاه هم به نوبه خود با تعبیر خاصی از دولت محدود می‌شد. هرگونه دولتی (بورژوایی یا کارگری) یک نیروی جبار قلمداد می‌شد – نه فقط وقتی که قوه قهریه طبقه‌ای خاص می‌بود. بنابراین خود دولت و نه شکل تولید کاپیتالیستی که آن را به شکل کنونی اش درآورده بود، به عنوان دشمن اصلی تلقی می‌گشت. لازم نبود که دولت تصاحب شده، خرد شود و از بین برود و سپس نیروی انقلابی جدیدی حاکم گردد. خیر. اگر تنها می‌شد که به نوعی آن را محو یا منسوخ کرد، هرچیز دیگر از جمله جبر و ستم خود به خود ناپدید می‌شد. نظم کاپیتالیستی با روی کار آمدن کارگران به عنوان مدیران جدید کارگاه‌ها تنها جابه‌جا می‌گشت. کارگران خودسامان در کمون‌های خودمختار یا سندیکاهای پرقدرت، به عنوان اصلی ترین عامل تولید، جای بورژواها می‌نشستند. نتایج این چنینی در انقلاب 1936 بارسلونا دیده شد؛ جایی که تولید کاپیتالیستی و روابط بازار در صنعت اشتراکی شده به حیات خود ادامه دادند.»

پیوندهای آنارشیسم و فمینیسم

میکله فریزر

ترجمه: بامداد زندی

لینک به منبع

 آنارشیسم در عمل به ایجاد آن دسته از ساختارهای اجتماعی بها می دهد که مخالف سلسله مراتب باشد و هم فرد را تقویت کند هم جمع را. آنارشیسم همچنین هوادار مجموعه ای از ویژگی های اجتماعی دیگر مانند مساوات طلبی، اختیارگرایی، تمرکز زدایی و همیاری است ...
دراین نوشتارکوشش بر آن است که دیدگاه های آنارشیسم وفمینیسم درکنارهم بررسی شوند تا روشن شود که ارزش ها/شیوه ها/دیدگاه های سیاسی هرکدام برای تکمیل هم دیگر چه توان مندی هایی دارند.چنین کاری آسان نیست زیر هر کدام ازاین نگرش ها در برگیرنده ی دسته ای گسترده از کنش ها واندیشه های سیاسی اند. افراد بسیار گوناگونی که جذب این جنبش ها می شوند اغلب درقبال بسیاری از موضوعات بنیادی دارای مواضع متفاوتی هستند. جنبش آزادی زنان(فمینیسم) از دهه ی ۱۹۷۰ در رویکردش به دگرگونی های اجتماعی راه های گوناگون و پرشماری را درپیش گرفته است که از لحاظ توان انقلابی باهم تفاوت دارند.آنارشیسم هم با آن که درباره ی ماهیت انقلابی اش تردیدی درمیان نیست لزوما نظریه ی سیاسی یکپارچه ای نیست وانواع بسیار گوناگونی دارد، مانند آنارشیست سندیکالیسم، آنارشیست کمونیسم و آنارشیسم سبز. این نام ها به طور معمول بازتاب دهنده ی تفاوت راهبردها واولویت های نحله های مختلف آنارشیسم است. فمینیسم هم برچسب های گوناگونی داردوبرای تعریف شکل های گوناگون اش تاکنون دسته بندی های گوناگونی به کار رفته است که عمده ترین شان عبارتنداز فمینیسم تندرو، فمینیسم لیبرال(که دراین نوشتار به آن نخواهیم پرداخت) و فمینیسم سوسیالیستی. به تازگی فمینیسم پساساختارگرا نیز به میدان آمده است ،رویکردی  که توان اثرگذاری برتمامی این دسته ها رادارد. بحث این نوشتار آن است که ترکیب فمینیسم وآنارشیسم نیز شکل بسیار کارسازی از فمینیسم را به دست می دهد.دراین جا می خواهیم بر برخی از شیوه ها انگشت بگذاریم که فمینیست های آنارشیست تاکنون درپرو‍ژه ی یکپارچه سازی این دودیدگاه درپیش گرفته اند. مقداری هم به چگونگی تقویت نگرش آنارشیستی توسط  نظریه وکنش فمینیستی پرداخته خواهد شد.



ادامه نوشته

شکست چپ جدید؟

هربرت مارکوزه/ ترجمه: آرش بهبودی

لینک به منبع

این مقاله نسخه مبسوط سخنرانی مارکوزه در دانشگاه کالیفرنیا ایرواین- آوریل 1975 است که نسخه آلمانی آن در Zeit-messung (Frankfurt am Main, 1975) به‌چاپ رسیده است

________________________________________________________

پیش از بحث درباره دلایل شکست چپ جدید، باید به دو پرسش اشاره کنیم: نخست آن‌که، این چپ جدید کیست و چیست و دوم، آیا به‌راستی شکست خورده است.

با توضیحاتی درباب پرسش نخست شروع می‌کنیم. چپ جدید شامل گروه‌های سیاسی‌ای می‌شود که در بخش چپ حزب کمونیست سنتی قرار گرفته‌اند. آنها هنوز هچ شکل سازمانی جدیدی ندارند؛ بدون پایگاه توده‌ای و به‌خصوص در آمریکا از طبقه کارگر جدا هستند. ارزش‌های ضداستبدادی و آزادی‌خواهانه قوی‌ای که در ابتدا چپ جدید را تعریف می‌کرد، در همان زمان ناپدید شد یا منجر به یک «خودکامگی گروه» جدید شد. با این وجود آن‌چه این جنبش را معین و به‌ضرورت آن را توصیف می‌کند، این واقعیت است که این جنبش مفهوم انقلاب را بازتعریف کرده و به آن امکا‌¬های جدیدی برای آزادی و پتانسیل‌های جدیدی برای توسعه سوسیالیستی افزوده است: امکان‌ها و پتانسیل‌هایی که کاپیتالیسم پیشرفته ایجاد(و فورا توقیف) کرد. در نتیجه این پیشرفت‌ها ابعاد جدیدی از تغییر اجتماعی پدیدار شد. دیگر «تغییر» نه به‌سادگی تحت عنوان خیزشی سیاسی اقتصادی یا برپاسازی شکلی متفاوت از تولید و موسسات جدید، بلکه بالاتر از همه انقلابی در ساختار مستقر نیازها و امکان برآورده کردن آنها نیز تعریف می‌شود.


ادامه نوشته

شکلواره سه گانه ایدئولوژی در نزد مارکس  

پل گالیبرت - مترجم: محمدتقی برومند (ب. کیوان)

لینک به منبع

هنگامی که مارکس در ۱٨۴٨ دوباره به کار در زمینه مفهوم ایدئولوژی پرداخت، این نوآوری هنوز تازه امّا وقف یک کار کهنه بنظر می رسید؛ زیرا چنان که می دانیم دستوت دوتراسی در ۱۷۹۶ این کلمه را ا بداع کرد تا به بررسی ایده ها بپردازد و در این کارزار از ا سلوب تجربه گرایی بسیار وسیع به ارث رسیده از کندیلاک استفاده کرد. این کلمه به صورت یک عنوان در اثر دستوت وارد شدو ارزش نمایانی کسب کرد. پس از آن به سرعت نام یک جریان فکری شد و این خطر جدی را در پی داشت که اثری از آن نماند. به ویژه این که در تندباد انتقادهای پی در پی و نیشدار شاتوبریان و ناپلئون قرار گرفت و به واژگان تحقیرآمیز تبدیل شد و بنظر می رسید که باید از آن به عنوان یک دشنام چشم پوشید. (۱) پس مارکس در برابر خود اصطلاح کم ارزش و تقریباً عاری از مرجع دقیقی را می یابد که تقریباً « اندک مایه» است. هر تفاوت میان این معنی و معنی کنونی آن نتیجه کار مستقیم و نامستقیم مارکس است.

ادامه نوشته